دماوند در 120 سال قبل (1308 الی 1312 هجری قمری):: سفرنامه ها و خاطرات جهانگردان، رجال سیاسی و فرهنگی در کنار کتب تاریخی می تواند به بازیابی بخشی از تاریخ، جغرافیا و ... شهرها و مناطق کمک فراوانی نماید.

بخش اول

1.سفرنامه ها و خاطرات جهانگردان، رجال سیاسی و فرهنگی در کنار کتب تاریخی می تواند به بازیابی بخشی از تاریخ، جغرافیا و ... شهرها و مناطق کمک فراوانی نماید. دفتر میراث مکتوب موسسه فرهنگی امام رضا (ع) تاکنون سعی نموده است برخی از این سفرنامه ها و خاطرات را در اختیار مردم قرار دهد.
خاطرات مربوط به میرزاحسین دیوان بیگی کردستانی نمونه ای از این خاطرات است که از طرف ناصرالدین شاه قاجار ماموریت دیوانی پیدا می کند و طی چهار سال، 5 سفر و ماموریت را انجام می دهد. (ذی القعده 1308 تا ذی القعده 1312)
2.دیوان بیگی عنوان نماینده دیوانخانه عدلیه (وزارت دادگستری) بود که مامور بود به دعواها، اختلافات و امور قضایی رسیدگی کند و این کاری بود که دیوان بیگی دماوند طی مدت این چهار سال در پنج ماموریت انجام داد. البته و ظاهرا این دیوان بیگی هیچ اطلاعات حقوقی نداشته و صرفا به عنوان نماینده حکومت به این مسایل می پرداخت.
3.حوزه اختیارات دیوان بیگی تا حدی بود که خود را همه کاره منطقه می دانست و این از خاطرات او پیداست. این مداخله ها در زمانی بود که انتخاب الممالک (حسین خان) و انتخاب الدوله سرتیپ فوج دماوند به عنوان نمایندگان حکومت، حکمرانی می کردند.
4. زورگویی و همه کاره بودن این دیوان بیگی نزد مردم از آنجا روشن می شود که در اواخر ماموریت پنجم که مصادف با ترور ناصرالدین شاه و کشتن او می شود، یکباره مردمی که تا دیروز مطیع اوامر او بودند، از فرمان او سرباز زده و اموال و پول هایی که ازدیوان بیگی نزد مردم بود را به او بازپس نمی دهند و او با التماس مبلغ 50 تومان می گیرد تا خود را به تهران برساند. دیوان بیگی که در بدو ورود به منطقه همه او را تحویل می گرفتند و در بهترین خانه ها از او پذیرایی می کردند، در شب آخر او را در خانه محقری جای دادند.
5. این خاطرات با عکس هایی که قبلاً در کتاب «تاریخ دماوند» تالیف آقای نصرتی آمده است، مطابقت دارد که نمونه هایی ازآن آورده می شود.
6. در مجموع از سخنان دیوان بیگی برمی آید انتخاب الممالک حاکم دماوند که از سادات مرعشی دماوند بوده با سادات مرانک که آنان هم دارای ملک و طائفه و قدرت و ثروتی هستند و بنی اعمام او (پسرعموهایش) به حساب می آیند، میانه ای ندارد. آنان در کارهای انتخاب الممالک ضدیت کامل می کنند (و از موقعیت دیوان بیگی بر علیه حاکم دماوند استفاده می کنند) تا آنجا که حاکم دماوند مستاصل می شود و از طرفی دیوان بیگی هم در کارهای حکومتی دخالت کرده و باعث شدند که حاکم، دماوند را ترک کرده و به تهران برود.

یادداشت
«خاطرات دیوان بیگی» سرگذشتی است خود نوشت از میرزاحسین دیوان بیگی کردستانی، مشتمل بر سوانح زندگانی او در دوران اقامت کردستان (1275-1301 ق) و سپس از روزگار سکونتش در تهران (1302-1317 ق)، به انضمام یادداشت های پراکنده ای که در سنوات گوناگون تا سال 1331 قمری نوشته است.(1)
میرزاحسین دیوان بیگی فرزند میرزارضا علی است. میرزا رضا علی در عهد سلطنت ناصرالدین شاه از رجال متشخص و اعیان کردستان و از عمال قابل و مدبر دولت در شمار می رفت و همواره مورد احترام نزد ناصرالدین شاه و دیوانیان بود و به مناسبت تصدی امور دیوان بیگی (2) و همچنین نایب الایالگی در کردستان دارای حشمت و سطوتی در آن منطقه مخصوصا کرمانشاه و سنندج و اورامانات بود.
عنوان دیوان بیگی برای او در حکم لقبی می بود و اسلافش بعدها همان عنوان را نام خانوادگی خویش قرار دادند. 
میرزا رضا علی دیوان بیگی به سن هفتاد و یک سالگی در سال 1301 قمری درگذشت. با رفتن او شیرازه امور خانوادگی سستی گرفت. میرزاحسین ناچار به تهران آمد و در این شهر ماندگار شد. اما فرزند هیچگاه نتوانست به مرتبت پدر برسد. در خاطرات خود مقام پدر را به خوبی و روشنی نمایانده است.(3)

سال 1306 – مناصب صاحب جمع
درین موقع صاحب جمع دارای مقامات عالیه بود. علاوه بر برادری امین السلطان و امین الملک، شخصا چندین رشته کار معظم با او بود. شترخانه و قاطرخانه و هفت هزار شتر «کلائی» با قورق آن از دم دروازه شاه عبدالعظیم تا قم و مسیله، سیورسات خانه اردو که ناصرالدین شاه اغلب در سفر بود، تمام ایلات طهران، حکومت ورامین و خوار و دماوند، تخت خانه، دو هزار سوار دیوانی از بختیاری و افشار و خواجه وند و دویرن و هداوند و غیره، وزارت خالصه جات تمام با او بود.

سفر جاجرود
بالاخره چنانچه ذکر شد در 2 ربیع الثانی 1306 وکیل السلطنه مرا همراه خود به جاجرود برد و امتحاناتی [که] باید بکند، کرد و فهمید که می توانم روی اسب خود را نگاه دارم و مختصر ربطی هم از تفنگ دارم و خط [و] سواد ناقصی هم تحصیل کرده ام. با هم مانوس شدیم. بعد از ده روز به طهران مراجعت شد. یک هفته در شهر ماندیم.

ماموریت دماوند
در پنجم ذیقعده این سال (1308) مرا مامور کردند به دماوند برای رفع نزاع و محاکمه فیمابین اهل محله درویش که یکی از چهار محله قصبه دماوند است. از سوار بختیاری که آن وقت سپرده آقای صاحب جمع بودند سه نفر همراه برده، چند نفر مامور از طرف مرحوم اتابک در آنجا ماموریت داشتند، حکمی صادر کرده که در تحت تبعیت من باشند. نه روز در آنجا بودم. اول مقصرین در معصوم زاده آنجا متحصن شدند. آنها را حکم نمودم محاصره کردند. اجزای حکومت و خود عباسقلی خان حاکم آنجا هم محکوم من بودند. بعد از دو سه روز دیگر واسطه فرستادند و التجا کردند. چند نفر را چوب زدم و سیصد تومان قرار شد به من بدهند. هشتاد تومان هم برای بختیاری ها معین شد.

خدمتانه 
ورود به شهر چون اول ماموریت من بود خواستم برای بعدها صداقت و درستی به خرج بدهم، درب خانه پیاده شده و پولها را سپردم دست قراولهای دم در، و اظهار کردم که خدمتانه که من گرفته ام نزد قراول گرفتند و فردا خیلی وجه ناقابلی برای من فرستاده بودند به اسم اینکه بقیه را عوض دویست و پنجاه تومانی که سابقا برای من حواله داده فرستاده بودند ضبط کردند. مختصری از آن به اسم پول حمام به خودم دادند، محض اینکه من داد و بیدادی نکنم به این اسم پول را از من بردند. دوستانم مرا ملامت می کردند که چرا پول را بردی به قراول سپردی. در صورتی که من خواستم تقلب نکنم و صداقت به خرج داده باشم. بعد معلوم شد با این حضرات که زمام مهام دولت و سلطنت ایران به دست آنها است باید به تقلب و خلاف رفتار کرد.

سفر جاجرود
خلاصه ناصرالدین شاه در 4 شعبان سنه 1310 به جاجرود رفته بود. در روز هشتم من هم در خدمت وکیل السلطنه رفتم. امین الملک هم اجازه از شاه خواسته آمد. روزها عصر سوار می شدیم در کوهها گردش می کردیم. شبها دور هم جمع می شدیم به صحبت. این سفرهای ناصرالدین شاه نهایت آزادی و تفریح و مشغولیت بود برای اجزاء. هر کس در هر خطی سیر می کیرد تکمیل می نمود.
اشخاصی که اهل قمار بودند شبها مشغول می شدند. کسانی که اهل شکار و یا تجرع بودند مانعی نداشتند. سفرهای قشلاقی و ییلاقی ناصرالدین شاه را هر کس ندیده نمی داند. به هر حال در 15 شعبان به طهران مراجعت شد.

سفر دوم دماوند
در این سفر اختیار تامه حکومت دماوند با من بود. سادات مرانک را که از محترمین و قوی ترین [مردم] دماوند هستند دماغ آنها را خوب مالانده، در قصه دماوند حاجی هادی که محترمتر از همه حاجیهای آنجا بود، با میرزا طهماسب امین وظایف برادر و دو نفردیگر برادران او را محض ادعای ارثی که سالها از آنها داشتند و نمی دادند حبس کردم و احقاق حق نمودم. در نظر اهالی این دو فقره کار خیلی اهمیت داشت و بر ابهت من در آنجا افزود. از طرف خانواده حکومت مرا دعوت کردند که با آنها وصلت کنم. اول بی میل نبودم، بعد پشیمان شدم «الخیر فیما وقع».
به این جهت خانواده حاکم یگانگی می کردند. طول این سفر چهل و سه روز شد. برخلاف سفر اول تجربه حاصل کرده در منزل خودم پیاده شده، پولی که عاید شده بود در منزل سپرده و به در خانه رفتم.

سفر سوادکوه
خلاصه مدت قلیلی که عبارت از ده روز باشد در خانه جهانشاه خان به سر بردم با خیال راحت و آسوده تا روز ذیحجه 1310 که ناصرالدین شاه در لار بود و عازم فیروزکوه و سوادکوه و دماوند شده بود، وکیل السلطنه را هم که این نقاط در اداره او بود، بایستی ملتزم رکاب باشد احضار کرده در روز مزبور حرکت کردیم...

پی نوشت:
(1) وفات او ظاهرا یکی دو سال بعد روی داده است. فرزندش آقاخان 
(رضاعلی) در مقدمه کتاب «سفر مهاجرت» (تهران، 1351) به مناسبت رفتن به آن سفر که در محرم 1334 روی داد نوشته است:«پدرم تازه مرحوم شده بود».
(2) ناصرالدین شاه پس از اینکه دیوانخانه عدلیه را برای رسیدگی به شکایات تشکیل داد، در ولایات مهم نمایندگانی برای آن خدمت به عنوان دیوان بیگی منصوب کرد.
(3) مرحوم آقاخان (رضاعلی) دیوان بیگی هم سرگذشتی از جد خود نوشته است.


 بخش دوم

مقدمه
1.سفرنامه ها و خاطرات جهانگردان، رجال سیاسی و فرهنگی در کنار کتب تاریخی می تواند به بازیابی بخشی از تاریخ، جغرافیا و ... شهرها و مناطق کمک فراوانی نماید. دفتر میراث مکتوب موسسه فرهنگی امام رضا (ع) تاکنون سعی نموده است برخی از این سفرنامه ها
و خاطرات را در اختیار مردم قرار دهد.
خاطرات مربوط به میرزاحسین دیوان بیگی کردستانی نمونه ای از این خاطرات است که از طرف ناصرالدین شاه قاجار ماموریت دیوانی پیدا می کند و طی چهار سال، 5 سفر و ماموریت را انجام می دهد. (ذی القعده 1308 تا ذی القعده 1312)
2.دیوان بیگی عنوان نماینده دیوانخانه عدلیه (وزارت دادگستری) بود که مامور بود به دعواها، اختلافات و امور قضایی رسیدگی کند و این کاری بود که دیوان بیگی دماوند طی مدت این چهار سال در پنج ماموریت انجام داد. البته و ظاهرا این دیوان بیگی هیچ اطلاعات حقوقی نداشته و صرفا به عنوان نماینده حکومت به این مسایل می پرداخت.
3.حوزه اختیارات دیوان بیگی تا حدی بود که خود را همه کاره منطقه می دانست و این از خاطرات او پیداست. این مداخله ها در زمانی بود که انتخاب الممالک (حسین خان) و انتخاب الدوله سرتیپ فوج دماوند به عنوان نمایندگان حکومت، حکمرانی می کردند.
4. زورگویی و همه کاره بودن این دیوان بیگی نزد مردم از آنجا روشن می شود که در اواخر ماموریت پنجم که مصادف با ترور ناصرالدین شاه و کشتن او می شود، یکباره مردمی که تا دیروز مطیع اوامر او بودند، از فرمان او سرباز زده و اموال و پول هایی که ازدیوان بیگی نزد مردم بود را به او بازپس نمی دهند و او با التماس مبلغ 50 تومان می گیرد تا خود را به تهران برساند. دیوان بیگی که در بدو ورود به منطقه همه او را تحویل می گرفتند و در بهترین خانه ها از او پذیرایی می کردند، در شب آخر او را در خانه محقری جای دادند.
5. این خاطرات با عکس هایی که قبلاً در کتاب «تاریخ دماوند» تالیف آقای نصرتی آمده است، مطابقت دارد که نمونه هایی ازآن آورده می شود.
6. در مجموع از سخنان دیوان بیگی برمی آید انتخاب الممالک حاکم دماوند که از سادات مرعشی دماوند بوده با سادات مرانک که آنان هم دارای ملک و طائفه و قدرت و ثروتی هستند و بنی اعمام او (پسرعموهایش) به حساب می آیند، میانه ای ندارد. آنان در کارهای انتخاب الممالک ضدیت کامل می کنند (و از موقعیت دیوان بیگی بر علیه حاکم دماوند استفاده می کنند) تا آنجا که حاکم دماوند مستاصل می شود و از طرفی دیوان بیگی هم در کارهای حکومتی دخالت کرده و باعث شدند که حاکم، دماوند را ترک کرده و به تهران برود.
چمن فیروزکوه
صبح 19 محرم از گلباغ اردو کوچ کرده، به قریه کلزگین که از توابع فیروزکوه است. از آنجا اردو آمد به چمن فیروزکوه. در این منزل علی اکبر خان منتخب السلطان حاکم سوادکوه که پیشخدمت مرحوم امین السلطان بود به من ملتجی شد که خلعت شاهی برای او بگیریم. شب وکیل السلطنه را راضی کرده، رفتم چادر صدراعظم یک سرداری ترمه از حاجی امین السلطنه که صندوقخانه در اداره او بود گرفته، به او دادم.
مومج
سه شنبه 25 محرم از فیروزکوه حرکت شد. آمدیم به کنار رودخانه دلی چای که اول خاک دماوند است. دم رودخانه انتخاب الدوله سرتیپ فوج دماوند و حسین خان انتخاب الممالک حاکم و غیره به استقبال آمده بودند. در اینجا چون کلیت دماوند با من بود، مرجعیتی پیدا کردم. اول با حاکم قرار تقدیمی شاه را داده، دلی چای اردو حرکت کرد به کنار دریاچه مومج؛ جز اینکه راهش خیلی بد بود، از حیث هوا ممتاز بود و عیبی نداشت.
دریاچه مومج
مومج ده محقری است از توابع دماوند. ییلاق بسیار خوب با خضارت و طراوتی است. در میان دره ای که اطراف آن را کوه احاطه کرده، آب باران و برف و سیل جمع می شود، دریاچه شده. اطرافش چمن و علفزار است و هوایش در نهایت اعتدال. شش شب اردو در مومج ماند.
مسئولیت های من
سادات و خوانین و حاکم دماوند همه به این منزل آمده بودند و تمام کارهای آنجا و عارض و معروض آنجا و تکالیف اردو راجع به من بود. در چادری می نشستم، صبحها می آمدند تا ظهر می گفتم و می نوشتم. 
از کارخانه صدراعظم این روزها ناهار مخصوص به آن چادر که من می نشستم می آوردند. بعد از ناهار حضرات می رفتند و من اغلب در آبدارخانه شاه یا چادر ناظم خلوت به سر می بردم. دو نفر نسقچی داده بودند برای من که به آنها کار رجوع می کردم.بسیار خوش گذشت، بخصوص آب و هوای این منزل در مومج. دوم شهر صفر کوچ شد به منزل مشهور به میان رودخانه. یک شب درآنجا اتراق شد.
چادر اتابک
در چهارشنبه 3 صفر سنه 1311 اردو کوچ کرد به دماوند. یعنی شاه در سرچشمه اعلای کنار قصبه که چشمه معروفی است حکم کرد سراپرده را زدند. در صورتی که اطراف سراپرده مخصوص، دستگاه مرحوم اتابک که ناچار باید دم سراپرده باشد در جای بسیار بدی زده بودند. خارج از حوالی چشمه اعلا و در صحرای بی آب و علف. درصورتی که همه جای دماوند خوب است. صبح زود برای تشریفات و ترتیب ورود شاه جلوتر از اردو به طرف قصبه حرکت کردم.
مراسم استقبال
یک طاق شال کشمیری و یکصد عدد اشرفی که برای تشریفات ورود شاه تهیه دیده بودیم برده در چادر آبدارخانه، تهیه میوه و متاعی که در دماوند موجود بود دیده و یک نفر غلام ترک جهانشاه خانی را همراه برده.رفتم قصبه در خانه حاکم قصبه. مثل اینکه خالی السکنه باشد. کسی دیده نشد، همه رفته بودند. دم راه شاه به استقبال، خود را به آنها رسانیده منتخب کردم. خوانین و بعد حاجیهای معتبر را به ترتیب نگاه داشته صف بستند. پیاده دم راه شاه ایستادند. یهودیها هم تورات آورده به رسم خود به استقبال آمده بودند. به فاصله دو هزار قدم پایین تر ایستاده بودند.من و منشی الممالک سواره و تمام خوانین و حاجیهای دماوند پیاده صف بسته بودند. شاه آمد رد شد. اتابک مرحوم که صدر اعظم بود، معرفی کرده و وارد اردو شدند.
حضور شاه
پنجشنبه چهارم صفر خوانین و سادات و علما و کسبه دماوند آمدند که به حضور شاه بروند. کسانی که بایستی خدمت صدراعظم بروند همراهشان رفته معرفی شدند. در خدمت صدراعظم ناهار خوردند. سایرین در چادر من بودند. از کارخانه صدراعظم ناهار خبر کرده بودم برای آنها آوردند. به حضور شاه رسیده بودند. عکاسباشی عکس آنها را انداخت. شب آقای وکیل السلطنه در خانه انتخاب الدوله سرتیپ فوج دماوند در قصبه مهمان بود. مرحوم اسفندیار خان سردار اسعد بختیاری و حاجی علیقلی خان و جمعی در خدمتشان بودند.
خلعت آنها و حق الزحمه من
قبل از شام برای حاکم و سرتیپ و خوانین و سادات و کسبه، من صورت می نوشتم که از طرف دولت از صندوقخانه شاه به آنها خلعت مرحمت شود. بیست و هفت دست خلعت به تصویب و نمایندگی من به دماوندیها مرحمت شد. بعد از سه شب از دماوند اردو کوچ کرد به مبارک آباد که از توابع لواسان است. دماوندیها هم آمدند حق الزحمه که بایستی به من بدهند، بعضی نقد و بعضی نسیه دادند.
سفر جاجرود
باز در یکشنبه 26 رجب 1311 به جاجرود رفتم. ناصرالدین شاه چند روز بود تشریف برده بود. صدر اعظم مرحوم به واسطه کسالت درین سفر تشریف نبرده بودند. آقای وکیل السلطنه صاحب جمع را به نیابت خود فرستاده بودند. در عمارت صدراعظم دم دربار منزل کرده بودیم. شبهای بسیار خوشی می گذشت. تمام روسای اردو هم جمع [بودند] و به همه نوع تفریح خاطر می پرداختند. مطربهای آبدارخانه شاهی شبها مشق می کردند. سماعی می کردیم. زمستان سخت بی اذیتی بود. چهارم شهر شعبان به شهر مراجعت شد.


بخش سوم

مقدمه
1.سفرنامه ها و خاطرات جهانگردان، رجال سیاسی و فرهنگی در کنار کتب تاریخی می تواند به بازیابی بخشی از تاریخ، جغرافیا و ... شهرها و مناطق کمک فراوانی نماید. دفتر میراث مکتوب موسسه فرهنگی امام رضا (ع) تاکنون سعی نموده است برخی از این سفرنامه ها و خاطرات را در اختیار مردم قرار دهد.
خاطرات مربوط به میرزاحسین دیوان بیگی کردستانی نمونه ای از این خاطرات است که از طرف ناصرالدین شاه قاجار ماموریت دیوانی پیدا می کند و طی چهار سال، 5 سفر و ماموریت را انجام می دهد. (ذی القعده 1308 تا ذی القعده 1312)
2.دیوان بیگی عنوان نماینده دیوانخانه عدلیه (وزارت دادگستری) بود که مامور بود به دعواها، اختلافات و امور قضایی رسیدگی کند و این کاری بود که دیوان بیگی دماوند طی مدت این چهار سال در پنج ماموریت انجام داد. البته و ظاهرا این دیوان بیگی هیچ اطلاعات حقوقی نداشته و صرفا به عنوان نماینده حکومت به این مسایل می پرداخت.
3.حوزه اختیارات دیوان بیگی تا حدی بود که خود را همه کاره منطقه می دانست و این از خاطرات او پیداست. این مداخله ها در زمانی بود که انتخاب الممالک (حسین خان) و انتخاب الدوله سرتیپ فوج دماوند به عنوان نمایندگان حکومت، حکمرانی می کردند.
4. زورگویی و همه کاره بودن این دیوان بیگی نزد مردم از آنجا روشن می شود که در اواخر ماموریت پنجم که مصادف با ترور ناصرالدین شاه و کشتن او می شود، یکباره مردمی که تا دیروز مطیع اوامر او بودند، از فرمان او سرباز زده و اموال و پول هایی که ازدیوان بیگی نزد مردم بود را به او بازپس نمی دهند و او با التماس مبلغ 50 تومان می گیرد تا خود را به تهران برساند. دیوان بیگی که در بدو ورود به منطقه همه او را تحویل می گرفتند و در بهترین خانه ها از او پذیرایی می کردند، در شب آخر او را در خانه محقری جای دادند.
5. این خاطرات با عکس هایی که قبلاً در کتاب «تاریخ دماوند» تالیف آقای نصرتی آمده است، مطابقت دارد.
6. در مجموع از سخنان دیوان بیگی برمی آید انتخاب الممالک حاکم دماوند که از سادات مرعشی دماوند بوده با سادات مرانک که آنان هم دارای ملک و طائفه و قدرت و ثروتی هستند و بنی اعمام او (پسرعموهایش) به حساب می آیند، میانه ای ندارد. آنان در کارهای انتخاب الممالک ضدیت کامل می کنند (و از موقعیت دیوان بیگی بر علیه حاکم دماوند استفاده می کنند) تا آنجا که حاکم دماوند مستاصل می شود و از طرفی دیوان بیگی هم در کارهای حکومتی دخالت کرده و باعث شدند که حاکم، دماوند را ترک کرده و به تهران برود.
سفر چهارم دماوند
در 25 محرم سنه 1312 رابعا به دماوند رفتم. به تصویب حاکم آنجا و مساعدت با او این سفر سه ماه و دو سه روز طول کشید. در سوم جمادی الاولی به دارالخلافه مراجعت شد. چنانچه نوشته ام اوقات با وکیل السلطنه و برادر و پسران اتابک به سر می رفت، یا مهمانی بود یا سواری یا استعمال مناهی و اشتغال به ملاهی.
در محرم سنه 1312 قرار شد مرا بفرستند باز به دماوند، در حقیقت کلیه امور آنجا را تصفیه نمایم و به عمل حکومت و غیره رسیدگی نمایم. ناصرالدین شاه در شهرستانک بود. به آنجا رفته احکام لازمه [را] گرفته و در 25 شهر محرم بعون الله عازم دماوند شدم. در این سفر سه نفر غلام بختیاری همراه من بودند. غالبا مزاجم کسل بود. در صورتی که هوا و صفای آنجا مشهور است. سه ماه و سه روز سفر من طول کشید. علیحده روزنامه سرگذشت خود را نوشته ام.
دیگردر این سال مطلبی که قابل نوشتن باشد رخ نداده که بنویسم. چنانچه مکرر ذکر شده با پسران و برادران اتابک شب و روز به لهویات می گذشت، و از آن اخوان یغما که همه آلاف و الوف می بردند، به من بالنسبه به زحمت و خدمت و تعصبم که خدا می داند خیلی کم عاید من می شد و همیشه امر معاش من مختلف بود و به سختی می گذشت.
سفر پنجم دماوند
در 15 شوال که نه روز بعد از عید نوروز بود و در این عید در موقع تحویل برف غریبی بارید، عوام برای ناصرالدین شاه به فال بد گرفتند. مرا مامور دماوند کردند.
به صعوبت خرج راهی از وکیل السلطنه گرفته و رفتم. خلیل خان نام و قاسم کردستانی و روح الله دماوندی نوکر خودم همراهم بودند. سادات مرانک برخلاف گذشته که چهار سفر دیگر به دماوند رفته بودم به تقویت حاکم آنجا و چنانچه نوشته ام در خانه حاکم منزل می کردم. این سفر مرا بردند در مرانک که ملک و خانه آنها است و دور مرا گرفته، به مساعدت با من و ضدیت با حاکم می کردند.
سادات مرانک
اگرچه سفرهای دیگر هم معنی حکومت با من بود و کارهای آنجا را به قوه صدارت مرحوم اتابک در نهایت تسلط می گذراندم، لکن در این سفر پنجم که سفر آخر بود بکلی مرحوم حسن خان انتخاب الممالک حاکم آنجا را بی دخل کرده و خود به امور حکومت دماوند تصرفات می کردم. این سادات مرانک هم که در آنجا دارای ملک و طایفه و قدرت و ثروتی هستند و بنی اعمام حاکم اند و همیشه میانه شان با هم بد است، در کارها ضدیت کامل می کردند. حاکم مستاصل شد.
چون ناصرالدین شاه به جاجرود آمده بود، حاکم مسند حکومت را گذاشت برای من و خود رفت به جاجرود، یعنی بعد از آنکه مکرر مرا دعوت کرده که به قصبه رفته و مثل سابق باهم به حکومت برسیم و من نمی رفتم و سادات نمی گذاشتند خود حاکم آمد از من دیدن کرد و اصرار داشت یا مثل سابق به قصبه دماوند بروم [و] منزل در خانه او بکنم، یا در ملک آنها منزل کنم، هیچ کدام را قبول نکردم. او رفت. حکومت مستقلا با من شد.
دو قتل
در قریه لومان دو قتل [اتفاق] افتاده بود که چند نفر یک جوانی را کشته بودند و بعد از اینکه به هوش آمده بود کدخدا غنچه علی نام کدخدای آن قریه را که پیرمرد ریش سفیدی بود به سن هفتاد سال متجاوز و چند پسر داشت، پسران او آن بیچاره را از پشت بام پرت کرده بودند مرد. به خیال آنکه به من مشتبه کنند که طرف مقتول هم یک نفر از ما کشته، این عمل بسیار شنیع را کرده و نعش آن پیرمرد را دو سه روز نگاه داشته بودند که من ببینم.
در ورود من به لومان گفتم دفن کردند و نهایت سختی را با آنها کردم. برای این خون بست سیزده شب در لومان ماندم. میرزا یوسف پیشکار مالیات نزد من آمده بود او را نگاه داشتم با من بود. مقصرین را محرک شدند شب فرار کردند رفتند. در قصبه در امامزاده آنجا بست نشستند. حسین خان حاکم کاغذ نوشته بود به این بهانه من بروم قصبه رفتم، لکن برخلاف میل او در خانه میرزایوسف منزل کرده، حضرات را آوردند در خارج قصبه به من سپردند. دوباره آنها را آوردم به مرانک ملکی سادات و در آنجا ماندم. انتخاب الممالک حاکم بعد از این حرکت که از من دید حکومت را گذاشت و به طهران آمد. یعنی آمد به جاجرود که ناصرالدین شاه در آنجا بود و این آخرین سفر و شکار او بود در جاجرود که در این سفر گفته بود:
نیش خاری نیست کز خون شکاران رنگ نیست / آفتی بود این شکارافکن ازین صحرا گذشت
جشن پنجاهمین سال
خلاصه این شعر را به فال بد گرفتند و دیگر ناصرالدین شاه به جاجرود نرفت و از این سفر جاجرود مراجعت کرد به طهران، تهیه جشن سال پنجاهم سلطنتش را دید و سکه ذوالقرنین زد. من هم بلامانع مامور حکومت دماوند [بودم و] بزرگی می کردم.
مداخل از دماوند
ازبابت آن دو قتل خون بست کردم. به ورثه مقتول، چون صغیر بودند آب و ملک گرفته با قدری پول دادم. پانصد تومان به طهران با چاپار فرستادم برای وکیل السلطنه برادر صدراعظم که حاکم کل بود. هفتاد تومان برای خانه خودم به رسم علی الحساب فرستادم. جلوتر پنجاه تومان دیگر فرستاده بودم. ششصدتومان دیگر ذخیره کرده بودم و به خیال آینکه اگر همه پولها را بفرستم خرج می کنند، تا خودم برگردم نگاه داشته بودم. خلیل خان و قاسم بیگ کردستانی را هم فرستاده بودم به دهات حول و حوش به ماموریت. این کیسه های پول در اطاقی که منزل من بود روی هم چیده بودند.

 


بخش چهارم

مقدمه
1.سفرنامه ها و خاطرات جهانگردان، رجال سیاسی و فرهنگی در کنار کتب تاریخی می تواند به بازیابی بخشی از تاریخ، جغرافیا و ... شهرها و مناطق کمک فراوانی نماید. دفتر میراث مکتوب موسسه فرهنگی امام رضا (ع) تاکنون سعی نموده است برخی از این سفرنامه ها و خاطرات را در اختیار مردم قرار دهد.
خاطرات مربوط به میرزاحسین دیوان بیگی کردستانی نمونه ای از این خاطرات است که از طرف ناصرالدین شاه قاجار ماموریت دیوانی پیدا می کند و طی چهار سال، 5 سفر و ماموریت را انجام می دهد. (ذی القعده 1308 تا ذی القعده 1312)
2.دیوان بیگی عنوان نماینده دیوانخانه عدلیه (وزارت دادگستری) بود که مامور بود به دعواها، اختلافات و امور قضایی رسیدگی کند و این کاری بود که دیوان بیگی دماوند طی مدت این چهار سال در پنج ماموریت انجام داد. البته و ظاهرا این دیوان بیگی هیچ اطلاعات حقوقی نداشته و صرفا به عنوان نماینده حکومت به این مسایل می پرداخت.
3.حوزه اختیارات دیوان بیگی تا حدی بود که خود را همه کاره منطقه می دانست و این از خاطرات او پیداست. این مداخله ها در زمانی بود که انتخاب الممالک (حسین خان) و انتخاب الدوله سرتیپ فوج دماوند به عنوان نمایندگان حکومت، حکمرانی می کردند.
4. زورگویی و همه کاره بودن این دیوان بیگی نزد مردم از آنجا روشن می شود که در اواخر ماموریت پنجم که مصادف با ترور ناصرالدین شاه و کشتن او می شود، یکباره مردمی که تا دیروز مطیع اوامر او بودند، از فرمان او سرباز زده و اموال و پول هایی که ازدیوان بیگی نزد مردم بود را به او بازپس نمی دهند و او با التماس مبلغ 50 تومان می گیرد تا خود را به تهران برساند. دیوان بیگی که در بدو ورود به منطقه همه او را تحویل می گرفتند و در بهترین خانه ها از او پذیرایی می کردند، در شب آخر او را در خانه محقری جای دادند.
5. این خاطرات با عکس هایی که قبلاً در کتاب «تاریخ دماوند» تالیف آقای نصرتی آمده است، مطابقت دارد.
6. در مجموع از سخنان دیوان بیگی برمی آید انتخاب الممالک حاکم دماوند که از سادات مرعشی دماوند بوده با سادات مرانک که آنان هم دارای ملک و طائفه و قدرت و ثروتی هستند و بنی اعمام او (پسرعموهایش) به حساب می آیند، میانه ای ندارد. آنان در کارهای انتخاب الممالک ضدیت کامل می کنند (و از موقعیت دیوان بیگی بر علیه حاکم دماوند استفاده می کنند) تا آنجا که حاکم دماوند مستاصل می شود و از طرفی دیوان بیگی هم در کارهای حکومتی دخالت کرده و باعث شدند که حاکم، دماوند را ترک کرده و به تهران برود.
کیسه های پول
روز یکشنبه 19 با سادات و جمعی از معارف دماوند نشسته بودم سرگرم حکمرانی بودم. باران هم می بارید. وسط بهار بود. جمعی که نشسته بودند اصرار داشتند که در آن وقت چند فقره کار بود من بگذرانم و من اکراه داشتم، تعلل می کردم. در این موقع یک نفر آمد به نجوی چیزی به گوش حاجی سید یوسف گفت. او هم رفت بیرون و برگشت. گفت به من خسته شده اید، حالا دیگر باقی کارها باشد حضرات هم بروند. بعضی رفتند و بعضی ماندند. برادر سید گفت این کیسه های پول را در اینجا گذاشته ای چه اعتبار دارد. بهترآن است به کسی بسپارید.
گفتم همین جا باشد فردا می فرستیم به طهران. حاجی سید یوسف گفت پس بفرمائید برویم میان باغ گردش بکن.
کشته شده ناصرالدین شاه
همین که وارد باغ شدیم گفت چه نشسته ای حکمرانی می کنی؛ ناصرالدین شاه را کشتند. خدا به زبان من جاری کرد گفتم: پسرش را نکشته اند، زنده است و مرا صدراعظم فرستاده؛ او هم هست. تحریری به آنها رسیده بود که درداخل بقعه حضرت عبدالعظیم میرزارضا نام کرمانی ناصرالدین شاه را کشته و تفصیل این کشتن ناصرالدین شاه و کفایتی که مرحوم امین السلطان صدر اعظم در آن موقع به خرج داده مشهور است که نعش را به طهران آورده و خودش هنوز در شاهزاده عبدالعظیم بود دستورالعمل داد قزاق نظم شهر را حفظ کردند و سربازهای آذربایجانی ابوابجمع محمدباقرخان شجاع السلطنه داماد صدر اعظم دور ارگ را گرفتند و خود صدر اعظم میان کالسکه پهلوی شاه نشسته و به مردم چنان فهماند که شاه زنده است تا وارد شهر و عمارت سلطنتی شد. کسی نفهمید شاه مرده.
شاه میری
برگردیم به سرگذشت دماوند. از میان باغ آمدیم. من خود را نباختم، لکن مطلب از پرده به درافتاد. هنگامه غریبی شد. یکی فرستاد گوسفند و گله اش را از صحرا برگردانند. یکی در طویله اش را تیغه کرد وپشت بام را سنگر کرد. دیگری گفت پست مازندران که به طهران می رفت برگشت. یکی گفت قافله ای که به طهران رفته بود مراجعت کرد. اخبار اراجیف عوامانه را غیر از اینها، بس که انتشار دادند که نمی توان نوشت.
برگشتیم میان اطاق. سیدها گفتند این پولهایی که روی هم چیده اید ما دیگر ضامن آنها نیستیم. میرزا یوسف مباشر مالیات آنجا که پستخانه هم با او بود رو کرد به من گفت شاه مردن را ندیده اید. بنده را مرخص بفرمایید بروم سر خانه و اهل و عیالم، لابد اجازه دادم از حیاط رفت بیرون. حضرات سادات گفتند این شخص را بی خود مرخص کردی رفت. اگر پولهایی را که به طهران فرستاده اید راه مغشوش باشد چاپار برمی گرداند. اگر از دست راهزن خلاص شود خود این شخص می خورد و می گوید درراه چاپار را لخت کرده اند. دیدم حسابی گفتند. فرستادم میرزا یوسف برگشت. گفتم شما امشب هم بمانید من تنهاهستم. ابا و امتناع کرد. گفتم تفصیل از این قرار است اگر اصرار کنی مجبورا حبس می شوی. ماند. شب با سادات نشستیم.
سپردن پولها
از شبهایی که در مدت عمرم بد گذرانده ام یکی آن شب بود. هر کس چیزی می گفت. فضای عالم را به من تنگ کردند. ششصد تومان پول موجودیرا به تکلیف خودشان سپردم دست یک نفر از آنها وقبض گرفتم. آن شب را هر طور بود به روز آوردیم. در چنین موقعی که دو نفر نوکر من که اسب و تفنگ نزد آنها است رفته اند به ماموریت و نزد من نیستند. تنها روح الله نام نوکرم که آن هم دماوندی بود اسباب دلخوشی من بود. پولهای اندوخته رفت.
سادات به خیال اسبابی که همراه داشتم افتادند. اظهار می کردند چون راهها ناامن است اگر خودتان خواستید بروید اسباب را اینجا بگذارید. مثل منزل خودتان است. از قحطی طهران و اغتشاش همه جا می گفتند. اگر من صحبتی می کردم از روی استهزا همه می خندیدند و می گفتند شاه مردن را ندیده ای، حق داری. صبح شد. قاسم بیگ کردستانی نوکر مخصوص و اسباب قوه قلبم که اسب و تفنگ و خرجین که اسباب حمل پولها بایستی باشد نزد او بود، آمد. اول سوال کرد پولها چطور شد؟ گفتم سپردم به سادات. رنگش پرید. گفت چرا نشسته ای؟ گفتم پس چه بکنم؟ گفت برویم به امامزاده بست بنشینیم. گفتم من آمده ام مردم را ساکت وولایت را منظم کنم، بست رفتن چه معنی دارد؟ سری تکان داد و رفت روبه روی من قلیانی دست گرفت و متفکرانه نشست مشغول شد به قلیان کشیدن.
امن بودن راه
چند روز چشمم مغشوش بود. گفتم قاسم دوای چشم مرا بیاور، رفت دوا بیاورد. هنوز هم دیگر او را ندیده ام. از نزد من رفته اسب و تفنگ و خرجین را برداشته ، رو به طهران فرار کرد. کنار قصبه آدم حاکم را لخت کرده و به طهران آمده.
خبر داده بود دور فلانی را گرفته اند و هر چه پول داشت بردند. تا ظهر منتظر شدیم قاسم بیگ پیدا نشد. هر کسی حدسی زد. در این بین چاپاری که به طهران رفته و پول های سابق الذکر را برده بود مراجعت کرد. از دور پرسیدم پولها چطور شدند؟
گفت صحیح و سالم به خانه شما ودر خانه رسید، این هم قبض رسید است. قبض هفده تومان که بدهی یک نفر بود در دستم بود، بی اختیار به او دادم.پرسیدم راهها امن بود؟ گفت بلی هیچ اغتشاشی نبود. سایرین او را تکذیب کردند.
پنجاه تومان خرج راه
کاغذی از وکیل السلطنه برای من آورده بود که بدون معطلی حرکت کنید. مرحوم میرزا محمد نوشته بود شاه را گلوله زده اند زخمی شده، شما به احتیاط رفتار کنید.
به هر جهت عازم حرکت به طهران شدم. خلیل خان نوکر دیگر که همراه من بود از ماموریت برگشت و تا ظهر منتظر قاسم شدیم نیامد. به حضرات سادات گفتم پولها را رد کنید که برویم. اول گفتند نمی دهیم. من توپ و تشر زدم. گفتند فرضا بدهیم چگونه به طهران می رسانی؟ وانگهی از طهران به ما نوشته اند اگر پول نقدی در نزد شما باشد، بگیریم. بعد که ولایت آرام شد بفرستیم. به هزار زبان زشت و زیبا پنجاه تومان از آنها گرفتم به عنوان اینکه فرضا اگر مملکت این قدرها که شما می گویید مغشوش باشد و دروازه ها بسته، وارد شدن به طهران ممکن نباشد اقلا بقدر مخارج راهی داشته باشم. به این بهانه ها از روی اکراه آن پنجاه تومان را دادند به جیب بغلم ریختم. سنگینی می کرد، لکن چاره نداشتم.
زهره ترک
طرف عصر یعنی دو به غروب مانده یک قاطر در سه تومان به زحمت تا قصبه دماوند که یک فرسخ است و دو قران کرایه دارد گرفته، لباس و لوازمی که داشتم حمل آن کرده، روح الله نوکرم سوار آن شد. خلیل خان و میرزایوسف خان پیشکار و رئیس چاپارخانه همراهم آمدند رو به طهران. دم راه یوسف گفت شب داخل می شود و رفتن شما به طهران خطر دارد. داخل قصبه شدن هم اسباب خطر است، زیرا حاکم که از دست شما فرار کرده، احتمال دارد کسان و برادرانش اسباب صدمه فراهم کنند. اگر به دهخات حول و حوش هم بروی چون خبر قتل شاه به همه جا منتشر شده، شاید راه ندادند.غروب شد. این سه نفر سوار بی اسلحه میان صحرا ماندیم و مشورت می کردیم و ششدر را به روی من بستند. حال غریبی به من دست داد. در سر سواری دو سه دفعه قی کردم. میرزا یوسف گفت از ترس زهره ترک شده.