شهیده اقدس آسایش

راوی: خواهران محترم شهدای قزوینی خانم ها حلیمه و محبوبه قزوینی.

مصاحبه گر و نویسنده: خانم ف. حسنی

سخن گفتن در باره زن، انسانی که مرد از دامن او به معراج می رود و مادر موجودی که خدا بهشت را زیر پای او قرار داده بسی دشوار و دشوارتر در باره مادری که به درجه والای شهادت نائل شده، زیرا باید از دو مقام جدا از هم مادر و شهید که اکنون به هم آمیخته شده اند صحبت کرد.

کمی شناخت ما درباره ی این دو مقام و دست نیافتن به روح بزرگ و پرشکوه مادر کم صحبت و صبورمان ما را از نوشتن زندگینامه ایشان ناتوان می سازد اما رساندن پیام شهید به جامعه و مسئولین که خون به ناحق ریخته شده و پیکر مطهر و گلگون ایشان به عهده ما می گذارد ما را وادار به نوشتن هر چند کوتاه و ناقص درباره ایشان مینماید. امید است توانسته باشیم اندکی از مسئولیت خود را انجام داده باشیم.

شهیده اقدس آسایش در سال 1303 در شهرستان دماوند در خانواده ای مذهبی و مقید چشم به جهان گشود. مادرش زنی پاکدامن و با تقوی و پدرش طلبه و تنها معلم مدرسه ی روستا بود. او فرزند اول خانواده بود که به همراه خانواده به تهران آمد تا 17 سالگی در تهران زیست که در سن 20 سالگی با شهید قزوینی پیمان زندگی بست ملاک او برای ازدواج تنها ایمان و اعتقاد به اسلام و قرآن بود و هنگامیکه این خصوصیات را در شهید قزوینی یافت تمام مشکلات زندگی را به جان خرید. در طول زندگی مشترک همواره یار و پشتیبان همسرش با او موافق و هم فکر بود و از هرگونه کاری که ممکن بود باعث کدورت خاطر او شود خودداری می کرد.

هیچ گاه از همسرش تقاضای بیجائی نمی نمود. او احترام خاصی برای همسرش قائل بود. در غیابش چنان با احترام از او یاد می کرد که گوئی خود او حضور دارد. هر روز صبح او را با خواندن آیه الکرسی تا جلوی درب بدرقه می نمود. تربیت فرزندان را بیشتر به پدر سپرده بود و در غیاب پدر مجری روشها و برنامه های او بود.

شهیده کمتر حرف می زد و بیشتر عمل می کرد. درس قناعت و صبر و اجتناب از غیبت و دخالت در زندگی دیگران را عملا به فرزندانش می آموخت. در انجام عبادات و فرائض مذهبی دقت بسیاری داشت. فضیلت نماز اول وقت را هیچ گاه ترک نمی کرد.

قلبی مهربان و صمیمی و خالی از هرگونه ریا و دوروئی داشت. بسیار خوش برخورد و گرم بود. با خانواده همسرش صمیمی بود.مادر همسرش (شهیده شهربانو قزوینی) را بسیار دوست می داشت و به او احترام می گذاشت. در روزهایی که او مهمانش بود، ساعتها با او در محیطی باصفا به گفتگو می نشست. نسبت به مسائل مادی بسیار بی اعتنا بود، در موقع ازدواج دخترانش با سخنانی ساده آنها را نصیحت می کرد که فقط ایمان و تقوی داشته باشند. هیچ گاه در زندگی فرزندانش دخالت نمی کرد و به آنها اجازه نمی داد که از زندگی و همسرانشان نزد او گله کنند. دامادهایش را بسیار دوست می داشت و با آنها مثل فرزندان خود برخورد می کرد، یه طوری که آنها هم او را مثل مادر خود دوست داشتند.

صمیمیت و مهربانی و اخلاص و سادگی در گفتارش جلب نظر می کرد. پس از انقلاب در طول مدت جنگ همواره همسرش را به رفتن به جبهه تشویق می نمود.

عشق و علاقه شدید و عجیبی به اسلام و اهل بیت و انقلاب و امام داشت به گونه ای که هرگاه صحبت از امام می شد اشک در چشمانش حلقه می زد.

تمام زیورآلات خود را به حساب صد امام و جبهه بخشیده بود. در روزهای آخر زندگیش در جهاد مالی شرکت نمود و هزینه 3 ماه یک رزمنده را به دولت هدیه کرد.

در هنگام موشک باران تهران آرامش خاصی داشت و با خونسردی می گفت ما راضی به رضای خداوند هستیم و دست از امام برنمی داریم. او با اینکه در آخرین جمعه زندگیش کسالت داشت ولی به عشق شهادت سنگر نماز جمعه را ترک نکرد.

پس از پشت سر گذاشتن یک زندگی توام با ایمان و صبر و شکیبائی و پیدا کردن لیاقت هم نشینی با شهدای صدر اسلام لطف خداوند شامل حالش شد و در روز بعثت رسول اکرم همراه با همسر مهربان و فرزندان و نوادگانش به دیار عشق پرواز کرد و سرود رهایی و آزادی را هم آواز با دیگر شهیدان از بلندای انسانیت زمزمه گر شد.