نام: خدیجه

نام خانوادگی: قزوینی

نام پدر: ماشاءالله -تاریخ تولد: 1337 - تاریخ شهادت: 26/12/66 - محل شهادت: تهران(شمال غرب) - منطقه1

راوی: خواهران محترم شهدای قزوینی خانم ها حلیمه و محبوبه قزوینی.

مصاحبه گر و نویسنده: خانم ف. حسنی

شهیده خدیجه قزوینی در فروردین 1337 در تهران متولد شد. او پنجمین فرزند خانواده بود. دوران کودکی را در دامان پر مهر پدر و مادری مومن به اسلام و آگاه به زمان و انقلابی گذراند. روحیه ای فعال و با نشاط و در عین حال بسیار لطیف و پراحساس داشت، به مناظر طبیعت عشق می ورزید گردش در طبیعت و دیدن مناظر و جلوه های عظمت خداوندی روحش را لطیف تر و ذوقش را شکوفاتر می نمود.

ساعتها به کوه سر به فلک کشیده دماوند چشم می دوخت و آنها را به تصویر می کشید. نقاشی های او تحسین همگان را برمی انگیخت. صداقت و صفا و صمیمیت از ویژگی های بارز خدیجه در تمام عمر بود. با جرات می توان گفت هرگز کلمه ای دروغ یا غیبت از وی شنیده نشد.

بسیار ساده و بی غل و غش و مهربان بود. محبت و صمیمیت او باعث می شد با داشتن مشغله و فرصت کم برای رفع مشکل دیگران نهایت کوشش وتلاشش را بکند. هیچ کاه سخنانش باعث رنجش کسی نمی شد، اگر از کسی ناراحتی داشت با صراحت و محبت با وی در میان می گذاشت بدون اینکه گله اش را نزد دیگری بازگو کند. شجاعت و شهامت او باعث می شد که برای عمل به اعتقاداتش هر مشکل و سختی را تحمل کند.

در جلسه امتحان نهایی کلاس پنجم دبستان دانش آموزان باید برای امتحان به مدرسه دیگری می رفتند، تنها خدیجه در بین دانش آموزان حجاب داشت مدیر مدرسه به او گفت باید مانند دیگران باشی یا چادرت را در می آوری یا از امتحان محروم می شوی. خدیجه حاضر نمی شود حجابش را از دست بدهد، لذا از صف خارج شد. تمام دانش آموزان به جلسه امتحان رفتند و او هنوز بر اعتقادش راسخ و مقاوم بود.

مدیر که وضع را چنین دید خطاب به او گفت: من که از رو رفتم تو اگر از رو نرفتی بیا برو امتحانت را بده.

هدف خدیجه خدمت به اسلام بود و وقتی دید که از راه انجام کارهای هنری بهتر می تواند خدمت کند تحصیل را رها کرد و به کارهای هنری پرداخت. اخلاص در عمل داشت به تعریف و تمجید یا توبیخ و سرزنش دیگران بی اعتنا بود.

 در عمل به دستورات اسلامی دقت خاصی داشت. هرگز نماز اول وقت را ترک نمی کرد حتی یکبار که نماز ظهرش تا ساعت 3 به تاخیر افتاده بود با ناراحتی بسیار اظهار می کند که تا بحال نمازم را تا به این حد دیر نخوانده بودم.

در دوران انقلاب در تمام راهپیمایی ها و تظاهرات حضور فعال داشت و با همکاری پدر و دیگر خواهرانش در تکثیر و نشر اعلامیه های امام کوشش می کرد.

در سال 58 با طلبه ای پیمان ازدواج بست. مراسم ازدواج همانطور که خود او می خواست بدون تشریفات و در کمال سادگی برگزار شد. شهیده در مورد ازدواج خود می نویسد.

"امروز ما می کوشیم که قرارداد ازدواجمان را قبول این مسئولیت که همیشه و همه وقت زندگیمان بر اساس قوانین اسلام و در جهت تکامل و خدائی شدن باشد، می بندیم . همچنین با تهیه یکسرس تفسیر قرآن که تمام زندگیمان و هدفمان بر اساس این قرآن است و نهج البلاغه که سخن علی (ع) است و برای ما و زندگیمان الگو است، مهر ازدواج را به این دو متاع گران بها اختصاص دادیم و چه شکوهمند است که همه سال های زندگیمان و همه ماهها و هر ساعت و هر لحظه از خدا غافل نباشیم و اجرا کننده این 2 کتاب پرعظمت باشیم. به امید آنکه روح خود را با گفتار قرآن تطبیق دهیم."

خدیجه در تمام دوران زندگی مشترک همواره قناعت، صرفه جویی و در نهایت ساده زیستن را نصب العین خود قرار داده بود و هیچ گاه به دنبال داشتن زندگی مرفه نبود.

بارها همسرش به او گفته بود که من اگر درس را رها کنم و به دنبال کار بروم می توانم زندگی مادیمان را گسترش بدهم ولی چون احساس می کنم در جهت تداوم انقلاب و نشر اسلام باید در سنگر علم بمانم ترجیح می دهم بیشتر وقت خود را به درس خواندن اختصاص دهم و او پاسخ داده بود که چون اسلام نیاز دارد تحمل سختی ها برایم آسان است.

شهیده همواره همسرش را برای رفتن به جبهه تشویق می نمود و در غیاب او به نحوی شایسته از فرزندانش مراقبت می نمود.

او در تمام دوران زندگی به خصوص هنگام حاملگی و شیر دادن به فرزندانش به غذایی که می خورد بسیار توجه می کرد و از غذای شبهه ناک پرهیز می کرد.

حاصل ازدواج او 3 فرزند، علی 7 ساله، نعیمه 5 ساله، محدثه 1 ساله و فرزند 5 ماهه ای بود که هنوز چشم به جهان نگشوده بود. شهیده به مسائل تربیتی فرزندانش بسیار توجه داشت تا حد امکان با فرزندانش منطقی و آرام صحبت می کرد. چنان با فرزند 5 ساله اش منطقی صحبت می کرد که باعث تعجب بستگان می شد. کوچکترین خطای آنان را از نظر دور نمی داشت. او در خطاب به فرزند در شکمش چنین می نویسد.

"...... و بدان که زندگی جنگ است و همیشه و همواره دو صف در مقابل هم قرار دارند. یک صف راستی و درستی، پاکدامنی و عدالت و حق و صف دیگر نادرستی و ناپاکی و آلودگی و کفر و ظلم و باطل که همیشه با هم در حال ستیز هستند و تو باید با فکر خود آگاهانه راه حق و باطل را بشناسی و تشخیص دهی و تو هم دست بکار مبارزه با زورگویان زمانت شوی.فرزندم هیچ موقع خسته نشو و ناامید مباش چرا که خدا با نیکوکاران است بکوش که حق را در همه جا به پا کنی..... و بدان که خونت بعد از خودت مبارزه می کند."

"این آرزوی من است که فرزندم با عشق به شهادت و برای رسیدن به آن زندگی کند فرزندم: اگر بخواهی حقیقت های بزرگ را درک کنی و اگر بخواهی نعمت های خدا را شکر کنی هرگز یک لحظه خدا را فراموش مکن. در بستر خواب، در میدان مبارزه، در محل کار و تامین معاش، در کلاس درس و هنگام تفریح... و هر کجا هستی خدا را در نظر بگیر احساس کن که خدا دارد تو را نگاه می کند.

فرزندم: هرگز فکر گناه هم مکن و اگر خدای نکرده از تو اشتباهی سر زد که حتما پشیمان خواهی شد به کسی نگو، چون حیا با گفتن از دلت بیرون می رود و تو را در مقابل گناه بی باک می کند. فرزنم نمی دانم چه زمانی تو این صفحات را بخوانی ممکن است از این تاریخ 7 یا 8 سال بگذرد تا تو ه مدرسه بروی و خواندن بیاموزی شاید من در آن زمان در صفحه حیات نباشم نمی دانم شابد در بستر خاک خفته باشم. فرزندم همه حرفم این است که تو یک دوست بیشتر نداشته باشی، یک عشق و همدم بیشتر نداشته باشی و آن خدا باشد."

در زمان موشک باران شهر تهران او به همراه فرزندش به خانه پدر می آید و در روز مبعث پیامبر اکرم (ص) پیکر او و فرزندان و دیگر شهدا در آتش خصم می سوزد.

و فاطمه گونه و با فرزندی در شکم به سوی یار پر می گشاید و پیکر مطهرش در پای کوه سر به فلک کشیده دماوند در کنار امامزاده قاسم به خاک سپرده می شود.

قسمتی از نوشته های شهیده:

"احساس نزدیک شدن به مرگ مثل لذت احساس بوی عطر گل است به مشامم."

"فکر می کنم موقعی می توانم فکر را سالم و پاک و از هرگونه وابستگی جدا سازم که بتوانم از هر گونه وابستگی های دنیوی که روح انسان را به مادیات می کشاند و انسان را مشغول به خود می کند رها سازم و کارم را بر مبنای حق و قانون خدا قرار دهم نه به مصلحت های زندگی و سنت های اجتماعی."