نام: فاطمه

نام خانوادگی: قزوینی

نام پدر: ماشاءالله - شماره شناسنامه: 4685 - محل صدور: تهران -تاریخ تولد: 04/08/1340 - تاریخ شهادت: 26/12/66 - شغل: دبیر - سن در هنگام شهادت: 26سال - محل شهادت: تهران(شمال غرب) - منطقه1

راوی: خواهران محترم شهدای قزوینی خانم ها حلیمه و محبوبه قزوینی.

مصاحبه گر و نویسنده: خانم ف. حسنی

 

شهیده فاطمه قزوینی روز ۴ آبان ماه ۱۳۴۰ در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. از کودکی روحیه ای فعال و با تحرک داشت و بسیار حساس و با حیا بود. دومین بهار زندگی فاطمه با انقلاب ۱۵ خرداد مصادف شد. در ۴ سالگی در اثر تکرار استماع نوارهای سخنرانی امام بسیاری از جملات ایشان را از حفظ داشت. روزی پدر هنگام آموختن قرآن به معصومه چندین بار آیه شریفه ی "انما الخمر و المیسر و ازلام والانصاب ..." را تکرار نمود، فاطمه که در گوشه ی اتاق مشغول بازی کودکانه بود این آیه را کاملا حفظ نمود و این دومین آیه ای از قرآن بود که فاطمه از بر می شد. از پنج سالگی حجاب داشت و حاضر نبود چادرش را جلوی نامحرم در آورد. حتی زمانیکه فاطمه در سال دوم دبستان  بود مادر خواستند که او به علتی با چادر سفید به مدرسه برود، او حاضر نشد. کلاس اول دبستان را در خانه خواند و با موفقیت در امتحانات به کلاس دوم رفت. روحیه ای حساس و با گذشت داشت. اگر غذا در سفره کم بود فاطمه با تمام کودکیش به ملاحظه دیگران تا پایان وقت ناهار با غذا بازی می نمود.

 در دوران تحصیل در مدرسه راهنمایی و دبیرستان بسیار اهل مطالعه بود - کتب مختلف مذهبی - اعتقادی و مسائل سیاسی روزنامه را با علاقه ی زیاد می خواند. مقالات متعددی درباره حجاب، شهادت و ... نوشت.

قبل از پیروزی انقلاب هر روز ، بعد از خواندن قرآن صبحگاهی مقاله ای را نیز به مناسبت های مختلف تنظیم کرده و قرائت می نمود. وقتی فاطمه مقاله می خواند همه ی معلم ها به حیاط مدرسه می آمدند و گفتار جذاب او، نوجه همگان را جلب می نمود. روز ۱۷ دی در سال ۱۳۵۶ سر صف مقاله ای در مورد حجاب خواند در ضمن آن پس از بیان علل حجاب و توضیح مفاسد بی حجابی، از رضا شاه به عنوان فردی که با حجاب مبارزه می کرد یاد نمود و به سرزنش او پرداخت. مدیر مدرسه و معلم ها از ترس می لرزیدند ولی فاطمه با خونسردی و متانت مقاله اش را تا آخر خواند.

همراز همه ی شاگردان از هر صنف و هر نوع تفکری بود. حتی مدیر مدرسه که به شدت از رژیم شاه طرفداری می کرد، به علت حجب و حیای فاطمه و جایگاه خاص او در مدرسه، جرئت مقابله با وی را نداشت. در دوران انقلاب با نقشه ها و برنامه های فاطمه تظاهرات دبیرستان شکل می گرفت. جسارت و شجاعت او به بچه ها و حتی معلم ها روحیه داده و موجب برپائی تظاهرات می شد. یکبار مدیر مدرسه که از دست او به ستوه آمده بود به منزل تلفن کرد و به عنوان اولیاء یکی از دانش آموزان فاطمه را تهدید به قتل نمود. فاطمه جز لبخند پاسخی نداد و با بی اعتنایی همچون قبل نقشه هایی برای پیشبرد انقلاب در حد وسع و توانش می کشید. فاطمه تعریف می کرد، در کلاس ساعتهایی که معلم نداشتیم بچه ها آوازها و ترانه های مبتذل می خواندند او و چند نفر از دوستانش با ایجاد سر و صدای زیاد سعی داشتند مانع کار بقیه شوند. او گفت: یکباره چون جرقه ای به فکرم رسید که پیام اسلام و انقلاب را در این ساعت منتشر کنم. گفتم دوستان ، وقت کلاس را نصف کنیم تا هر دو گروه بتوانند برنامه ای در این ساعات اجرا کنند. بچه ها پذیرفتند. این ساعت ها مقدمه ای بود تا فاطمه شعله های انقلاب را که از درونش زبانه می کشید به کلاس منتقل کند. او به نمایندگی از گروه خودش برای بچه ها شعر می خواند و صحبت می کرد. این برنامه به قدری جذاب بود که همه تحت تاثیر قرار گرفته بودند و از آن به بعد برنامه ی کلاس های بدون معلم همین بود و فاطمه برای تهیه مطلب و سوژه ی مناسب برای کلاس، در خانه مطالعه می کرد.

فاطمه آرزو داشت جانش را در راه خدا هدیه کند و همیشه می گفت: انقلاب فرصت خوبی برای خانم هاست تا از این خوان گسترده الهی توشه برگیرند ،لذا بعد از پیروزی انقلاب به شدت گریه می کرد و می گفت: انقلاب پیروز شد و ما شهید نشدیم.

دیپلمش را در سال ۵۸ اخذ نمود و در همان سال در رشته اقتصاد دانشگاه الزهرا قبول شد.فاطمه در انقلاب فرهنگی و فعالیت های انجمن و جهاد بسیار فعالانه شرکت می کرد. با تعطیلی دانشگاه ها به تدریس در دبیرستان های تهران مشغول شد.

در سال ۵۹ ازدواج کرد. خطبه عقدش توسط امام خمینی(ره) خوانده شد. مراسم جشن او بسیار ساده و عاری از هر گونه تجملات بود. حتی وقتی مادرم لباسی برای این مراسم فاطمه، خرید. حاضر نشد آن لباس را بپوشد و می گفت: من چگونه نزد امام بروم و در جشن لباس گران قیمت بپوشم. لباس عروسی او روپوشی ساده و زندگی اش کاملا دانشجویی و بسیار ساده بود، و بیشتر اثاثیه ی خانه را کتاب تشکیل میداد. فاطمه با هر گونه تجملات در زندگی و با تشریفات در ازدواج بسیار مخالفت می نمود و می گفت: باید بسیاری از سنت های غلطی که مرسوم شده از میان برداشته شود، تا مبادا دختری به علت فقر مالی احساس حقارت کند و یا پدری به علت مشکلات اقتصادی به رنج و زحمت بیافتد. قناعت و ساده زیستن و مبارزه با تشریفات و تجملات، را در زندگی مشترکشان نیز رعایت می کرد. فاطمه می گفت: من یکبار از صمیم قلب از خداوند خواستم زندگیم یک زندگی عادی و معمولی نباشد. زندگی سراسر خدمت به مردم به همراه کار سخت باشد و آنقدر مصرانه از خداوند تقاضا نمودم که مطمئنم اجابت شده و فکر می کنم بعد از فراغت از تحصیل برای ادای دین خود به یکی از روستاهای محروم کشور می روم و آن زندگی ای را که دوست دارم و از خداوند خواسته ام شروع می کنم.

فاطمه مشوق همسرش برای شرکت فعالانه در جبهه های نبرد بود. او نذر می کرد تا همسرش بتواند به جبهه برود.

فاطمه با همت و پشتکار خود مشوق دوستانش در تحصیل بود. برای بالا بردن سطح معلومات خود در رشته تحصیلی اش به کتب دانشگاهی اکتفا نمی کرد. هیچ گاه در کسب علم به یک حد و مرحله قناعت نمی نمود و با تمام مشکلاتی که در زندگی داشت در ادامه تحصیل مصمم بود. او می گفت: وظیفه هر مسلمان مقید به انقلاب، است که سطح تحصیلات و معلوماتش را بالا ببرد چرا که جمهوری اسلامی به متخصصین مومن نیاز دارد.

مهدی شش ساله و محمد شش ماهه دو فرزند فاطمه بودند، که در تربیت آنها نهایت سعی و دقت خود را مبذول می نمود. هیچ گاه بدون وضو به آنها شیر نمی داد. حتی نیمه ی شبها که برای شیر دادن برمی خواست حتما وضو میگرفت و قرآن زیر لب زمزمه می کرد.

وی همیشه در متن مسائل سیاسی بود، هرچند که تحصیل ، بچه داری و خانه داری مجالی برای او نمی گذاشت. با این حال در مطالعه ی روزنامه ها و اخبار بسیار دقیق و حساس بود تا جایی که چند روز قبل از شهادتش روزنامه های چندین سال را جمع آوری کرده بود تا با مطالعه ی دقیق آنها به انتخابات مجلس با آگاهی و شناخت رای دهد. در موشکباران با اینکه پدر، خانه ای در دماوند داشتند ولی فاطمه به شدت مخالف بیرون رفتن از شهر بود. او با اعتقاد به اینکه یکی از هدف های صدام خالی شدن شهر و به هم ریختن نظم عمومی است، می گفت: کسانی که امکان شرکت در جبهه را ندارند بدین ترتیب جبهه به شهر می آید و مقاومت و پایداری در این مرحله همچون نبرد رزمنده در جبهه است.

 وی که همواره آرزوی شهادت در سر داشت، ۲۶ بهار از عمر پربرکتش می گذشت که در روز عید مبعث به همراه جمعی از عزیزترین نزدیکان خود، فاطمه وار ،بعد از تحمل ۸ ساعت رنج و درد، زیر آوار و ۲۴ ساعت تشنگی شدید چون مولایش حسین شربت شهادت نوشید. راهش پر رهرو و شهادت گوارایش باد.